احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

پسرانه های من

تعطیلات آخر هفته

دو روز آخر هفته  که مامان و بابا تعطیلن خیلی به ما خوش میگذره کلی با هم بازی میکنیم و بابا برا جبران روزایی که تو هفته پیشمون نیست و میره دانشگاه ،همش ما رو میبره بیرون این عکس اولین کشف علمی منه که موفق شدم خودم و به بالای کابینت برسونم این نمایی از نماز خوندن منه ، یه سجده همچین پر از خشوع این کلبه رو وقتی ٤ ماهه بودم و با دایی اینا رفتیم شیراز مامان برام خرید من ترجیح میدم برم روش تا برم توش گاهی هم مثل توپ اونو قل میدم بعضی وقتا مامان برا اینکه بتونه اتاق من و مرتب کنه من و میزاره تو تختم یه جورایی زندونیم میکنه ،آخه من تخصص و سرعت عمل بالایی برای بهم ریختن همه زحمات مامانی تو ٥ دقیقه دارم...
18 آبان 1392

اولین دو کلمه ای من

من با اینکه خیلی زود کلی کلمه ها رو یاد گرفته بودم  ولی دو کلمه ای ها رو تو بیست ماه و سیزده روزگی گفتم و اونم این بود: ماشین بابا این عکس آویز جلو ماشین باباست. اولین کفشی که من پوشیدم این کفش و تو سی و پنج روزگی با لباس عیدم پوشیدم ...
18 آبان 1392

من و اداره

امروز خاله سکینه(پرستارم) میخواست بره دکتر به خاطر همین مامان مجبور شد من و یک ساعتی ببره اداره من هم تو این یک ساعت کلی خوش گذروندم و اذیت کردم مامان هم در اولین فرصت من و برد پیش پرستارم این سیستم نیاز به بررسی حسابی داره به خصوص فن کیس کاشکی میشد مثل زونکن برم تو کمد الان من یه زونکن شدم و رفتم تو کمد ...
18 آبان 1392

20 ماهگی من.....

همین که من قهر میکنم مامان میاد عکس میگیره.... الان ساعت ١ شبه من از خواب بیدار شدم و قصد خواب ندارم... مامان بازم غذا میخوام..... یکی از بازی های مورد علاقه من اینه که گوش پاک کنا رو بریزم رو زمین بعد یکی یکی بزارمشون تو جعبه اش.... اینجا ساحل سیریک..... اومدیم کبابی بزنیم بدن هوا خیلی عالیه من دارم خیار سبز میخورم تا کباب حاضر بشه ...
7 آبان 1392

من و جنگل شمال...

چند روز بعد از اینکه واکسن ١٨ ماهگی و زدم با مامان و بابا و باباحاجی و مامان مکه رفتیم مسافرت خیلی خوش گذشت...اینجا شماله به نظر شما کله من از اینجا رد میشه؟؟؟ ...
7 آبان 1392

بازم من......

ای بابا چرا اجازه نمیدین من برم پیش خرگوشای دایی....قول میدم بهشون دست نزنم..... اصلا خودم میرم .من عاشق خرگوشام دیدین فقط میخوام به کارشون نظارت کنم ١٨ ماهه که شدم بابا حاجی من و کچل کرد .....نمیدونم چرا انرژی من برا شیطنت بیشتر شد نمیدونم چرا مامان بشقاب من و میزاره تو ماشین ظرف شویی؟؟؟؟؟ دیگه وقت خوابه.... ...
7 آبان 1392

6 تا 10 ماهگی من...

روز پدر یه جشن حسابی گرفتیم برا بابایی البته خونه باباحاجی بودیم همه بودن برا همه مردا کادو خریدیم ولی مامان و بابا من و یادشون رفت این و به بابا دادیم با صد تا بوس آخ مامان واقعا که...... دردم اومد   بابا میشه بگی منظورت چیه؟برو عقب تر عکس بگیر   بابا من هیچی دماغ خودت له شد   ای بابایی شیطون   مامان و عمه میخوان یه کارایی کنن خوب خوابم نمیاد مگه زوره...... من تا ٨ ماهگی دستکش دستم میکردن اخه پوستم خیلی میخارید ممکن بود زخمیش کنم   چیه؟میخوام هندونه بخورم......   بدون قاشق بیشتر مزه میده     و...
7 آبان 1392

نوروز 92 پارسیان

٢٨ اسفند ٩١ من ١٣ ماهه شدم  که رفتیم پارسیان..... و اینجا یه کبابی سنتی تو پارسیانه و مامان با نقشه قبلی و با همکاری عمه برا بابا سوپرایز داشت بلههههه سومین سالگرد ازدواج مامانی و باباست....  اینم عکس سفره هفت سینه که مانم آماده کرده.... خوب فکر کنم از آینه شروع کنم برا تغییر دکور بهتره  اینجا ساحل زیبای پارسیانه.... با با برا کنترل من این راه و انتخاب کرده.... من باید خودم و نجات بدم.... من میتونم هیچی مثل آزادی نمیشه.... هورااااااااااااا مامان برام وسایل شن بازی خرید و بابا لطف کرد و همون روز برام شکستش  بابا میخواست یه بطری رو نشونه بگیره ولی س...
7 آبان 1392

من و دوچرخه...

با بابا و مامان و دایی محمود رفتیم برا خرید دوچرخه و بالاخره خریدیمش مامان من و آماده کرده بریم هیات آخه محرمه میخوایم بریم مراسم شیرخوارگان حسینی......محرم سال ٩١ ولی من قبلش باید یه کم دیگه دوچرخه سواری کنم ..... یه کم دیگه مونده..... آخیش.... میشه با دوچرخه بیام هیات.... ...
7 آبان 1392